مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

روز های زندگی من

برادران رایت

پسرم با بیش از یه قرن تاخیر و بدون حضور برادرش امروز تو فکر پرواز بود و به عقیده ی خودش نسبتاً هم موفق بود از روی دسته ی مبل، لبه ی پله و روی میز ناهارخوری با بالهای جدیدش می پرید و هر بار هم حس می کرد بیشتر توی هوا مونده فکر کنم به خاطر عدم حضور برادرش پروازش به طور کامل درست از آب در نمیومد بالهای هواپیمای نگون بختش رو باز کرده بود و ازم خواست تا یه بند دور هر بال ببندم و بعد بال ها رو دستش کرد و اقدام به پرواز کرد به هر حال همه ی بزرگان و دانشمندان از همین جاها شروع کردن دیگه، نه؟ ...
9 خرداد 1392

پایان جدایی و آغاز یه آبله مرغون دیگه

بعد از 15 روز دوری از آقا پسر فهیم و بزرگوارم بالاخره روز چهارشنبه به این جدایی پایان دادیم و همدیگرو در آغوش گرفتیم. حس یه تبعیدی رو داشتم که بعد از سالها خانواده ش رو می بینه به صورت هم نگاه می کردیم و باز تو آغوش هم فرو می رفتیم حتی تو اون موقعیت هم پسر نازنینم حواسش به نی نی تو راهی بود و با نرمی من رو در آغوش می گرفت و هنوز که هنوزه با هم رودربایسی داریم و کلی تو حرف زدن و رفتار با همدیگه نرمش به خرج می دیم حالا بعد از این 15 روز سخت دیشب متوجه شدم که منم آبله مرغون گرفتم حالا چیکارررررررررررررر کنم پسرم بهم پیشنهاد داده برای اینکه به نی نی آسیبی نرسه به نی نی زیاد نزدیک نشم آخه چه جوری به...
8 خرداد 1392

من زنده اممممممم

واااااااااییی باورم نمی شه من زنده موندم دو روز اول این مریضی کذایی، کلاً از زندگی قطع امید کرده بودم سه شب نخوابیدم و اینقدر ناله زدم که مهدیار می گفت مامانی اینقدر نگو درد دارم مریضم، خوب می شی دیگه منم مریض بودم و مدام از تجربیات ناتمامش منو بهره مند می کرد الان که می نویسم باورم نمی شه زنده باشم و یه بار دیگه دستم صفحه ی کیبورد رو لمس کنه و پا به فضای مجازی گذاشته باشم ( یعنی بزرگنمایی و گنده گویی در چه حدددددددد ) ولی بی شوخی مریضی مزخرفیه تا روی سرم هم دونه زده، همه ش هم باید مراقب باشم کنده نشه فکر کن در ماه ششم بارداری، خواه ناخواه خودم خوشگل شده بودم حالا یه دیزاین جدید به کل وجودم ا...
8 خرداد 1392
1